شاید به هر دلیلی بخواهید از دوست صمیمیتان کنارهگیری کنید.
مثلا همان دوستی که 1300 کیلومتر با شما فاصله دارد و هفتهی پیش، در حالی که حقیقتا دلتنگ او بودهاید، در پیامی به او گفتهاید که «کاش همین حالا همین جا در کنارم بودی.»
همان دوستی که وقتی خبر رسیدنش به شهرتان را برای کار مهمی، از چند روز پیش داد، مدام از او سراغ میگرفتید که چه روزی میرسد؟
و حالا واقعا رسیده است.
احتمالا او در یک هفتهای که در شهر شما مهمان است، از همان ابتدا به شما پیام میدهد که چه روزی میتواند شما را ببیند؟ چون او هم حقیقتا دلتنگ شماست.
از همینجا میتوانید شروع کنید. یک عبارت خیلی ساده بنویسید و برایش ارسال کنید.
راحت بنویسید که «چهارشنبه خوب است. پنج شنبه نمیتوانم.» و همین. شما تیر اول را با این عبارت معمولی انداختهاید. هیچ چیز خاصی درون آن عبارت نیست.
احتمالا او گوشش در یک لحظه زنگ میخورد و متوجه لحن آن خواهد شد. شما با این کار، به او که شاید روحیهی حساسی هم داشته باشد، میفهمانید که خیلی هم به شما نباید کار داشته باشد. چون یک لحن معمولی دارد و نشانی از صمیمیت در آن نیست. آن هم بعد از ماهها ندیدن و ابراز دلتنگی.
وقتی که او، در صبح چهارشنبه به شما پیام میدهد و میگوید که «امروز، کی میتوانم ببینمت؟» نوبت انداختن تیر دوم است.
به او بگویید که «ای وای، همین حالا داییام تماس گرفت و ما را دعوت کرد به باغشان برای تفریح. حیف که امروز را نمیتوانم. فردا که قرار مهمی دارم، اگر زودتر تمام شد، پیام میدهم که همدیگر را ببینیم.»
این تیر، او را زمین گیر میکند.
چون او قطعا از خود میپرسد «چرا؟!» و چندین و چند پرسش دیگر. «مگر من برای او مهم نیستم؟! مگر ما دوستان صمیمی نیستیم؟!!» «مگر من سالی چند بار به این شهر میآیم؟ اصلا مگر من از همان روز اولی که رسیدم به او پیام نداده بودم؟»«اصلا از زمانی که دعوت شده به مهمانی، تا زمانی که فرصت داشتند حرکت کنند، یعنی چند دقیقه هم نمیتوانسته وقت بگذارد و مرا ببیند؟»
فردای آن روز هم که قرار مهم روز پنج شنبهتان را گذراندید، دم غروب به او پیام بدهید که «تازه رسیدم خانه. متأسفانه نشد که ببینمت. امیدوارم دفعهی بعدی هم را ببینیم.»
خلاص.
شما تیر آخر را میاندازید.
چون او دیگر با این حرکت، کاملا متوجه میشود که چه اتفاقی افتاده است. چون شما حتی برای او این مقدار هم احترام قایل نبودهاید که با او تماسی بگیرید و حداقل تلفنی عذرخواهی کنید. چون شما به او میفهمانید که دوستی ما یک دوستی کاملا عادی است. و تو با آدمهای دیگر مساوی هستی. حالا دیدن یا ندیدن تو برای من چندان تفاوتی ندارد.
برای اینکه قضیه خیلی به ضرر شما نشود، و شما ظواهر را حفظ کنید، شنبه صبح به او پیام بدهید که آیا به مقصد رسیده است یا نه؟ و حالش چطور است.
احتمالا او هم پاسخ کوتاهی به شما بدهد. او کاملا متوجه رفتار شما شده و تا آخر قصه را خوانده است. مخصوصا زمانی که جملهی کودکانهی «امیدوارم دفعهی بعدی ببینمت» را گفتهاید. چون این جمله همانی است که وقتی بچهها در خیابان چیزی را میبینند و دلشان میخواهد، به پدرشان میگویند که «بابا، این را برایم میخری؟» و پدر که میخواهد بچه را از سر خود وا کند میگوید که «دفعه ی بعد برایت می خرم عزیزم.»
و همه خوب میدانیم که نمیدانیم «دفعهی بعد»، یعنی چه زمانی؟
احتمالا دوستتان در روزهای بعد، در حالی سرش را پایین انداخته و غمگین است، در سکوت خود تصمیم میگیرد که از دنبال کردن شما در فضای مجازی صرف نظر کند. و البته احتمالا این کار را بی سر و صدا انجام خواهد داد. چرا که میداند دیگر چیزی قابل گفتگو نیست. چون شمایی که خود را اهل گفتگو میدانستید، بی هیچ توضیحی او را از خود دور کردهاید. و او، میبیند که با دنبال کردن شما، تنها خود را آزرده خاطر میکند. شمایی که حاضر نشدید در چند قدمی او را حضوری ببینید، حالا مجازیش به چه دردی میخورد؟
حالا نوبت انداختن تیرهای بعدی است.
شما توپ را توی زمین دوستتان بیندازید.
یک روز خیلی محکم به او پیام بدهید که «این دیگر چه کاری بود که در همه جا مرا آنفالو کردی؟ این یک توهین است! بدون هیچ حرفی، چرا این کار را کردی؟ این کار تو خیلی بچهگانه است!!» و بعد هم شما در همه جا او را آنفالو کنید.
این حرکت و این نوع پیام دادن برای خودتان هم خوب است. هم اینکه تقصیرها را به گردن او میاندازید، هم اینکه حالا یک دلیل واضح برای به زبان آوردن قطع ارتباطتان با او پیدا میکنید. میتوانید حالا از بالا به پایین به او نگاه کنید و او را بچه بخوانید. میتوانید چند برچسب و اتهام دیگر هم چاشنی صحبتتان کنید که همه چیز به نفع شما تمام شود.
البته اگر دیدید دوستتان خیلی با شما بحث نمیکند، بدانید که او نمیخواهد حرمتهای بینتان شکسته شود. حتی دقت کنید ببینید با شما خداحافظی میکند یا نه؟ نگاه کنید ببینید میگوید که از تو بدم میآید یا نه؟ ببینید میگوید دیگر نمیخواهم ببینمت؟ یا میگوید که دیگر به من پیام نده؟
اگر اینگونه بود، احتمالا او هنوز امیدوار است به صحبتهای بعدی. احتمالا او میخواهد برای مدتی نباشد و سطح دوستی صمیمانهاش را با شما کاهش دهد و به یک حالت معمولی برسد، مثل شما.
شاید حساب کرده بودید که با این حرکت، فقط به او میفهمانید که رابطهی شما در حال حاضر چگونه باید باشد. ولی به هر حال خیلی هم نباید توقع داشته باشید که شما این بلای روحی روانی را بر سر او بیاورید، ولی او هیچ واکنشی نداشته باشد و همه چیز طبق سابق پیش برود.
به هر حال تبریک میگویم. شما موفق شدید آنچه را میخواستید به او بفهمانید.
اما هنوز کار تمام نشده. باید یک بازی ذهنی برای خود ترتیب بدهید که خودتان را مقصر ندانید. که روزی عذاب وجدان سراغتان نیاید و گلوگیرتان شود.
اصلا مگر شما چه کار کردهاید؟ کاری نکردهاید که.
به خودتان بگویید «من میخواستم او را ببینم، ولی خب، شرایط جوری بود که نشد. مثلا اگر جمعه هم در شهر ما میماند، آن موقع دیگر وقت داشتم که او را ببینم. من که به او دروغی نگفتم. همهی آنچه که به او گفتم عین واقعیت بود و اتفاق افتاده بود.»
البته مواظب باشید این حرفها را به دوستتان تحویل ندهید. چون میشود عذر بدتر از گناه. حالا درست است که شما او را بچه میدانید. ولی خب، در واقع او که بچه نیست. او متوجه یک فرایند شده است.
و واکنش او، همین را میرساند. چون همه میدانیم که دو دوست صمیمی، اگر بخواهند همدیگر را ببینند، زمین و زمان را به هم میریزند تا این اتفاق بیفتد. زود به زود و از پس هر بهانهای. به هر حال، گربهی مرتضی علی را از هر کجا رها کنی، چهار دست و پا میآید زمین!
از بازی ذهنی میگفتم.
در صفحات شخصیتان در شبکههای اجتماعی فاز غم بردارید. دایم به خود بگویید که «او مرا گذاشت و رفت. چه راحت رفت.» حتی بنویسید که «دوست عزیزم، دلم برایت تنگ شده.»
در این حالت، کم کم فراموش میکنید که اصل این اتفاق چگونه رقم خورده است.
اما این را هم بدانید. ممکن است دوستتان گه گاهی به صفحات شما سر بزند، ولی دیگر هیچ وقت نمیتواند مستقیم به شما پیام بدهد. چون شما او را از خود راندهاید. اصلا بیاید بگوید چه؟ بیاید با شما دعوا کند؟ بیاید بگوید دلم برایت تنگ شده دوست بی معرفت؟ معلوم است که شما چه جوابی به او خواهید داد. یک بار با لوازم لازم به او گفتهاید که ببخشید، نمیخواهم تو را ببینم. و گفتهاید که دیدن و ندیدن تو برایم تفاوت چندانی ندارد.
مگر آنکه شما بخواهید روزی حالی از او بپرسید.
حالا اصلا مهم نیست که او در چه حالی است. مهم این است که شما کاری را که میخواستید، انجام دادهاید.
پایان پیشنهاد.