نماد سایت خانه‌ مجازی صادق کریمی

سادگی

این جمله از رابرت دنیرو، بازیگر سینما، روایت شده است که: «شاید این سادگی بیش از اندازه‌ی توست که گرگ درون دیگری را بیدار می‌کند.»

دقیقا نمی‌دانم این جمله مال خودِ رابرت است یا جایی آن را خوانده و بازگو کرده. به هر حال، گوینده‌ی این جمله هرکه باشد، نمی‌دانم چه اندازه سختی کشیده است تا به کشف این جمله رسیده.

شاید برای بعضی این جمله نامفهوم باشد، اما من به درک کامل این جمله رسیده‌ام.

منظور از «سادگی بیش از اندازه»، نفهمی یک فرد نیست. بل‌که به صداقت، خوش‌بینی یا اعتماد بیش از حد یک فرد اشاره دارد. وقتی کسی بسیار ساده‌دل است و هیچ‌گونه سوءظنی ندارد، به دیگران فضایی می‌دهد که بخش‌های تاریک شخصیت‌شان یا همان «گرگ درون»، بروز پیدا کند.

به عبارت دیگر، این جمله می‌گوید: رفتار ساده، مهربان یا بی‌غل‌وغش یک فرد می‌تواند باعث شود که حتی اگر دیگران سوءنیتی نداشته باشند، به طور ناخودآگاه جنبه‌های منفی شخصیت آن‌ها را تحریک کند.

در واقع اگر کسی بسیار ساده و بدون دفاع رفتار کند، ممکن است در دیگران حس قدرت‌طلبی یا تمایل به تسلط بیدار شود. یا اگر فردی بیش از حد بخشنده و مهربان باشد، ممکن است دیگران به شکلی غیرعمدی به سمت سوءاستفاده یا تنبلی در روابط سوق پیدا کنند.

این بیدار شدن «گرگ درون» لزوماً به معنای خباثت یا نیت بد نیست؛ بل‌که ممکن است ناشی از رفتار ناخودآگاه و طبیعی انسان باشد که در موقعیت‌های خاص بروز می‌کند. در واقع، رفتار یک فرد ساده دل، گاهی آیینه‌ای برای دیگران است که بخش‌هایی از شخصیت خود را نشان دهند، حتی اگر آن بخش‌ها را پیش از این نمی‌شناخته‌اند.

به همین دلیل، سادگی بیش از حد می‌تواند ناخواسته شرایطی را ایجاد کند که دیگران – حتی عزیزترین افراد –  رفتارهای منفی از خود نشان دهند که شاید خودشان هم متوجه آن نباشند.

این شعر سهراب سپهری را زیاد شنیده‌اید که «من اناری می‌کنم دانه به دل می‌گویم؛ خوب بود این مردم، دانه‌های دل‌شان پیدا بود»

حتی این شعر را شاید بارها با حسرت و آرزو با خود زمزمه کرده باشید.

اما باید بگویم که انسان‌ها عموماً ظرفیت مواجهه به چنین آدمی را ندارند. یعنی هنگامی که با فردی صاف و بی غلّ و غش رو به رو می‌شوند، اگر بخواهند مدتی با او هم‌زیستی داشته باشند، در واقع گرگ درون‌شان بیدار می‌شود و همان فرد را آزار می‌دهند. با چه چیزی؟ با زبان. ابزار خاصی نمی‌خواهد. در واقع خوب می‌شد اگر کسی که دانه‌های دلش پیداست، او هم از آن حالت در می‌آمد و کاری می‌کرد که این‌گونه نباشد!

در نهایت، کسی می‌تواند یک فرد صاف، ساده و صیقل یافته را درک کند که خود نیز صاف، ساده و صیقل یافته باشد.

در واقع ذهنیت شاعرانه دارد آن‌چیزی را به زبان می‌آورد که نگاه آرمانی اوست، ور نه، این آرزوی سهراب هیچ‌گاه نمی‌تواند به وقوع بپیوندد. به قول قیصر امین‌پور:

خدا؛ روستا را

بشر؛ شهر را

ولی شاعران؛

آرمان‌شهر را آفریدند

که در خواب هم

خواب آن را ندیدند…

در حقیقت شما اگر آرزو کرده باشید که ای کاش سهراب سپهری را دیده بودید و اصطلاحا با او دم‌خور بودید، احتمالا سهراب را می‌آزردید. سهراب سپهری چنین آرزویی نداشته، و تنهایی را برگزیده، چرا که او روحش صیقل یافته بود و دقیقا از آدم‌ها دوری می‌کرد. چون گرگ درون دیگری در مواجهه با فردی مثل سهراب، بیدار می‌شود.

برای مطلع شدن از آخرین نوشته‌ها، کانال تلگرام من را دنبال کنید.
خروج از نسخه موبایل