شعری برای دوستی که از دست دادم؛ میثم کامیابی فرد:
مرگ فکری برای آدم کرد
صحنه ای غرق خون فراهم کرد
لحظه ی رفتن تو را که نوشت…
آتشم زد ، زد و هلاکم کرد
گفتم از درد ضجه خواهم زد
گفتم از داغ گریه خواهم کرد
مرگ خندید و رفت و فاصله را…
با نفس های یک جوان ، کم کرد
. . .
مرد پا روی سنگ ها که گذاشت
جای پا را قشنگ محکم کرد
کوه بی هوش بود انگاری
سنگی از کوه…داغ دارم کرد…
کوه صفه به هوش آمده بود
و نگاهی به روی میثم کرد
غرق خون ، رفته بود سمت بهشت…
رفتنش پشت کوه را خم کرد