بی شمع و بی چراغ نشستم
تنها به اتفاق نشستم
سرگرم یاد سرد تو بودم
در جمع افتراق نشستم
از خیر و شرّ عشق گذشتم
بیوصل و بیفراق نشستم
تنهائیم به دیدنم آمد
با شور و اشتیاق نشستم
شب بود و جشنوارهی باران
در بزم این اتاق نشستم
دنبال من نگرد! رسیدم
من را مکن سراغ! نشستم.
«صادق کریمی»