نماد سایت خانه‌ مجازی صادق کریمی

چه صبح خوبی

چه صبح خوبی که ناگهان دیدمت رفیقانه در خیابان

پیاده می‌رفتی و به سویت روانه بودم سوارکاران

به اخم چشمت سلام کردم و کار غم را تمام کردم

همین‌که لبخند نازنینت شکفته شد، شد شکوفه باران

چه عطر خوبی چه لحن خوبی چه چشم مستی چه روی ماهی

دلم ز دستم برفت و دستان من به سویت هزاردستان

به ناز گفتی که عاشقان را چه وقت تنها نشستن امروز!

به عشق گفتم که من حریصم – به آن چه می‌گوئیَم – دوچندان

نگاه کردی نگاه کردم و پلک بستی نگاه کردم

همین‌که رفتی نگاه کردم که قلبم از جا درآمد آسان…

«صادق کریمی»

خروج از نسخه موبایل