شنیدهای که از قدیم میگویند حرف زدن بادِ هواست.
یعنی حرف زدن را همه بلدند. اما اینکه آن حرفها را عملی کنند یا آن حرفها را زندگی کنند یا آن حرفها را ثابت کنند، چیز دیگری است.
من همیشه وقتی کسی حرفی میزند، میگردم که ما به ازای عملی آن را در آن فرد پیدا کنم.
معمولا هم اینطوری است که آدمها شبیه حرفهایشان نیستند. چیزی را میگویند که دوست دارند باشند. اما اینکه واقعاً هم اینگونه باشند حرف دیگری است. و معمولاً هم اینطور است که آدمها وقتی ادّعا میکنند که فلان اخلاق را دارند یا فلان خصوصیت را، قضیه تقریباً برعکس است.
نمیگویم این مسأله به صورت عمد اتفاق میافتد. شاید به چیزهای دیگری برمیگردد. اینکه آدمها خودشان را دوست دارند، یا حواسشان به خودشان نیست، یا خودشان را آنالیز نمیکنند یا چیزهای از این قبیل، آنها را به اشتباه میاندازد.
دیشب توی جاده بودیم و با ماشین یکی از دوستان داشتیم از مسافرتی برمیگشتیم. من عقب نشسته بودم.
همان اول کار، محمد که نشسته بود پشت رُل به مهدی که بغلدستش بود گفت: میدانی توی رانندگی چه چیز از همه بدتر است؟ غرور. این غرور لعنتی توی رانندگی آدم را به کشتن میدهد. وقتی خسته شدی باید بزنی کنار. وقتی نمیتوانی سبقت بگیری، پافشاری نکن. خلاصه در این باب چندی سخنرانی کرد و رانندگی. اما یک رانندگی افتضاح! تا خود مقصد پنجاه بار هر کداممان بهش نیش و تشری زدیم که مرد حسابی، این چه طرز رانندگی است؟! من که قشنگ منتظر چپ کردن ماشین بودم. فقط دقیقهاش را نمیتوانستم حدس بزنم!
جالب اینجاست که هرچه بهش میگفتیم توی گوشش نمیرفت. حتی بعد از دو ساعت رانندگی، حاضر نبود فرمان را بدهد دست یکی دیگر.
این یعنی چی؟ یعنی من شما را آدم حساب نمیکنم. و این یعنی چی؟ یعنی اینکه من خودم را بهتر از شما میدانم. و خب، این یعنی چی؟ یعنی که طرف خودِ غرور است. در حالی که همان اول داشت میگفت در رانندگی این صفت از همه بدتر است، و تازه این را با حالت نصیحت به مهدی میگفت.
خلاصه که؛ حرفزدن را همه بلدند. ولی انگار وقتی ادّعایی میکنی و آن زبان را میچرخانی، یا به خودت یا به دیگران، و شاید هم به هر دو، ثابت میشود که حرفی که زدی، مَردش هم بودی؟