نماد سایت خانه‌ مجازی صادق کریمی

معاصر خوانی/ برف بارید و شعر یادم داد

پشت این شیشه برف می بارد
برف بارید و شعر یادم داد
در زمستان چقدر میچسبد
شعر گرم فروغ فرخزاد
شعر تمرین عشق فرضی نیست
شعر جغرافی و ریاضی نیست
شعر معجون اشک و الهام است
شعر گفتن که بچه بازی نیست
روز آخر که خوب یادت هست؟
بی امان برف و برف می آمد
همچنانی که برف می امد
حرف هم پشت حرف می امد
صحبت صادقانه ام این بود
عاشقم ، دوست دارمت خیلی
پاسخ شاعرانه ات آن بود
(دست مجنون و دامن لیلی)
خوب طبیعی ست بی تو در شعرم
می شود اشتباه قافیه
تازه آن هم برای من که فقط
می زنم پرسه در صفائیه
چشم های تو قهوه ترک است
خنده هایت نجابت تاجیک
قند پهلوی شاه عباسی
مینیاتوری کمر باریک
من به دنبال چشم قهوه ای ات
توی هر قهوه خانه ای رفتم
با تو هر جا که رفته بودم حال
بی تو با هر بها نه ای رفتم
حال ِ من تازه بد تر است عزیز
گاهگاهی که در کنار توام
حال و روزم عجیب نیست که من
با تو و بی تو بی قرار تو ام؟
تار و سنتور و نی بزن در من
حس شعرم توئی تو ایهامی
حرفهای مرا که میفهمد؟
غیر گلپونه های بسطامی
بعد این قصه یک به یک موهام
هی غزل در غزل سپید شدند
سبک رفتار تو عراقی بود
شعر هایم همه شهید شدند…
«سید حمیدرضا برقعی»
خروج از نسخه موبایل