نمیدانم
کدامین رود نامت را
کدامین برکه امواج نگاهت را
برایم هدیه آوردهست
کدامین دشت پایت را
به نرمی بوسهها دادهست
مگر باد از چه راهی، از چه درگاهی گذر کردهست
که بوی گیسوانت را
میان سرزمین من رها کردهست
چه غوغایی به پا کردهست
با باران
که نم نم نم نمازش را به روی دشت میخواند
و کم کم رقص شادی سبزهها با باد میگیرند
گروه بازی گنجشکها در زیر باران اوج میگیرد
شقایقهای وحشی در میان دشت میخندند
و احساس لطیفی روح من را گرم در آغوش میگیرد
تو نبض زندگی هستی
همان لبخندِ وقتِ بارش باران
همان اندوه بیپایان…