نماد سایت خانه‌ مجازی صادق کریمی

حرف زدن ما را نمی‌کشد!

چند وقت پیش یه مرد حدودا شصت ساله‌ای که دستش توی کار خیر بود، اومد پیش من و گفت یه دختری رو می‌شناسه توی یاسوج که کارشناسی ارشد حقوق داره. نه شغل داره و نه ازدواج کرده. دنبال کار هم گشته ولی پیدا نکرده. می‌تونی کمکش کنی تا بره یه جایی مشغول به کار بشه؟

گفتم نمی‌دونم. ولی شاید بتونم یه سری راه‌هایی که برای رسیدن به شغلش باید بره رو نشون بدم.

چیزایی که بلد بودم رو توی چندتا وویس براش فرستادم.

گفتم به‌ش که اول باید به شرکت‌ها درخواست کارآموزی بدی، چون سابقه شغلی نداری. گفتم از دایره‌ی امنت بیا بیرون، برای تهران یا شیراز که به‌ت نزدیک‌تره درخواست بفرست. سایت‌ها رو هم به‌ش معرفی کردم.

گفت من تنهایی نمی‌رم یه شهر دیگه.

گفتم این‌طوری هیچ اتفاقی نمیفته. برو سختی بکش، برو خوابگاه بگیر، ولی برو.

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

وگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

خلاصه آخرش با عصبانیت گفت: اینا همه‌ش چرت و پرته. هیچ‌کس درست کمک نمی‌کنه، این کمک کردنا به درد نمی‌خوره. به آقای فلانی هم بگید دیگه سفارش منو نکنه برای کمک. آخرش هم نوشت: یا علی.

من دیگه هیچ جوابی براش نفرستادم. چی به‌ش می‌گفتم؟

فهمیدم تو لایه‌های خیلی قبل‌تر از این‌ها مشکل وجود داره.

فهمیدم دنبال یکی می‌گرده یه شغل درست براش پیدا کنه بگه بفرما برو سر این شغلت.

ولی مشکل اصلی می‌دونی چیه؟ مشکل گفتگو نکردنه. اگه به من بگن بحران امروز جامعه‌ی ما چیه؟ می‌گم بلد نیستیم با هم حرف بزنیم. از حرف زدن با هم فرار می‌کنیم. همه‌ش از دور به هم نگاه می‌کنیم. نه حوصله داریم بگیم، نه حوصله داریم بشنویم. هزارتا اتفاق به خاطر این حرف نزدنا میفته. این جمله رو از ذهنت بذار کنار که «طرف باید خودش متوجه بشه که فلان.» هیچ‌کس خودش متوجه نمی‌شه.

با هم حرف بزنیم. می‌خوای با یکی شروع کنی، باهاش حرف بزن، و همه‌ی حرفا رو بزن. می‌خوای تموم کنی، باهاش حرف بزن، همه‌ی حرفا رو. تو رابطه‌ی عاطفی، یا کاری، یا تجاری یا هر چیز دیگه‌ای.

ما آدمیم. با کلمات سر و کار داریم. والّا کلمات رو برای ما آفریدن.

یاد سریال خانه سبز افتادم. اون‌جا که خسرو شکیبایی به عاطفه می‌گفت: عاطفه! قهری؟ اونم می‌گفت: آره‌. می‌گفت: حرف که می‌زنی؟ اونم می‌گفت: آره. بعد خسرو می‌گفت: خب، خیالم راحت شد.

خروج از نسخه موبایل