داشتم توی خیابان قدم می زدم. در دلم، آهنگی را که دوست داشتم می خواندم. لب‌هایم حرکت نمی‌کرد. تنها در دلم، تمام آهنگ را از اول تا آخر خواندم.
یک لحظه، معنای حقیقی ذکر قلبی را به تمامه دریافتم!
دریافت
خواندن بعدی
خانوادگی آمده بودند خانه‌ی ما. نشستیم و از هر دری حرف زدیم. بچه‌اش نمی‌توانست آرام بنشیند. حوصله‌اش سر رفته بود. …
داری با بچه‌ی یک ساله‌ات بازی می‌کنی. دنبالش می‌کنی، فرار می‌کند؛ با هیجان. در یک گوشه‌ی دیوار گیرش می‌اندازی و …
سه تا نیم وجبی گوشه‌ی خانه با بالشت‌ها خانه‌ی کوچکی درست کرده بودند و اسمش را گذاشته بودند «خانه‌ی تنهایی.» …
کلاسی که ساعت دو بعد از ظهر تشکیل شود، بیش تر کلاسِ خواب است تا کلاس درس. استاد داشت درباره …
