من قطعیت انسان غربی را دوست دارم. تکلیفش با خودش مشخص است. یک انسان کاملا زمینی است. زندگیش مبتنی بر واقعیت است. واقعیت این دنیا را به صورت عریان پذیرفته است و مناسبات این زندگی زمینی را میداند.
انسان شرقی اما نه کاملا آسمانی است و نه کاملا زمینی. در نظریههایش نگاه به آسمان دارد و در عملش زمینی است. همین باعث سردرگمیش میشود. نمیداند فعلی که انجام میدهد یا باید انجام دهد، از تعالیم آسمانی باید پیروی کند یا از قوانین زمینی.
حقیقت را گم کرده است.
بخشی از او در مدرنیته زندگی میکند و بخشی دیگر در سنت مانده است.
بر اساس منافعش یا ترسها و آرزوهایش، تصمیم میگیرد که به کدام قسمت خود را ارجاع دهد. گاهی به این و گاهی به آن. بستگی دارد که چه چیزی را بخواهد به دست بیاورد و یا چه چیزی را بخواهد از دست بدهد. و همینها را که مشاهده کنی، میبینی که سرشار از تناقضات درونی است.