در هوای چشم های ابریم
آمدم که با تو درد و دل کنم
آمدم
بساط نامه ای
دست و پا کنم
نام تو که بر زبان نشست
آتش ِ درون سینهام زبانهای کشید
بغض ابرها شکست
آتش درون سینه «آه» شد
کاغذم به دست آه سوخت…
نامهام تمام شد
بی سلام
والسّلام شد!
«صادق کریمی»