یه لقمه محبت با نون و پنیری
برات میفرستم یه کم جون بگیری
گلِ خندههاتُ بکار روی لبهات
بهارُ بیار روی فرش حصیری
با دستای نازت دعا کن به زودی
کلافه بشه «قحطی» از دست «سیری»
بگو: «مهربون! بچه ها چِش به راهن!
تو که «رازق طفلهای صغیری»!
الاهی نبینم که چشمات بباره
نبینم تو رو تو لباس فقیری
بلندشو، روزای قشنگی تو راهه
نباید بخوابی نباید بمیری…
«صادق کریمی»