گفت: آره. یه نفر بود، مجرد بود و خونهی پدر و مادرش زندگی میکرد. اونا اذیتش میکردن و اینم با …
خانه مجازی صادق کریمی مقالات.
بسیار شنیدهاید که فلان هنرمند میگوید؛ من این اثر هنری را برای مردم خلق کردهام، یا میگوید؛ به عشق مردم …
سه تا نیم وجبی توی خانه، دستانشان را به هم قفل کردهاند و...
دختر کوچولو نشسته بود و خیلی قشنگ داشت بازی میکرد. حواسش به من نبود. برای خودش خوش بود و با …
شاید به هر دلیلی بخواهید از دوست صمیمیتان کنارهگیری کنید. مثلا همان دوستی که 1300 کیلومتر با شما فاصله دارد …
اگر چیزی برایتان هیجان انگیز است، سعی نکنید آن را تحت کنترل درآورید. چیزی اگر شورانگیز است، به تجربه کردنش …
آخر شب بود که برای یک کار واجب از خانه زدم بیرون. ماشین نداشتم. آن موقع هنوز خبری از اسنپ …
سه تا نیم وجبی گوشهی خانه با بالشتها خانهی کوچکی درست کرده بودند و اسمش را گذاشته بودند «خانهی تنهایی.» …
اومد پیش من نشست. گفت: میدونی لیلا چرا اینقدر تو خودشه؟ دمغه. چون پسری که اون رو میخواسته، وقتی که …
قفسهی سینهام درد گرفته بود. فکر میکردم کروناست. رفتم آزمایش دادم؛ منفی بود. گفتم شاید حساسیت دارم به مواد ضد …
شبهای ادبیات