
خانه مجازی صادق کریمی مقالات.


داشتم توی خیابان قدم می زدم. در دلم، آهنگی را که دوست داشتم می خواندم. لبهایم حرکت نمیکرد. تنها در …

خانوادگی آمده بودند خانهی ما. نشستیم و از هر دری حرف زدیم. بچهاش نمیتوانست آرام بنشیند. حوصلهاش سر رفته بود. …
بند و بساط را جمع می کنیم . موتور را هم همانجا می گذاریم و میرویم که اطراف را سِیر کنیم . می افتیم توی یک جاده ی باریک و خاکی که از وسط گندم زارها رد می شود . …
هوای ابری ، و سرد . چشمه ای از کوه آمده بود پایین و می رفت که می رفت . صخره های متصل به کوه ، از سه طرف ما را احاطه کرده بودند . توی دل یکی از صخره …
خواسته یا ناخواسته ، توی اتوبوس نشسته ، راهی شده بودیم به ازنا – از شهرستان های استان لرستان – . به همراه دوتا رفیق لرستانیمان – عباس و مرتضی – ؛ دو تا رفیق ساده و باحال دوران سربازی …
شبهای ادبیات