خانه مجازی صادق کریمی مقالات.
بغضت شبی کناره ی شط باز می شود آن وقت سیر خاطره آغاز می شود کارون سلام می کند و حال چشم هات مثل هوای شرجی اهواز می شود آن صحنه را دوباره به خاطر می آوری : آن حرف …
من بدون تو کیَم؟ من بدون تو چگونه زنده ام؟ من بدون تو، شبیه آهویی شکسته پا در میان جنگلی بزرگ… یا شبیه یک مجسمه که توی پارک بچه ها به آن سنگ می زنند یا به …
همانند یک قطره ی آب که آن را نوشتند در لا به لای سفرنامه ی رود به زیر درختان یک جنگل سبز در اندیشه ی وصل دریا روانـم و در فکر یک آبی ِ بیکرانم… برای رسیدن …
باران بهار بر درختان بارید هی تابستان بر همه گرما پاشید وقتی که به روی شاخه ها برف نشست پاییز در آغوش زمستان خوابید
دوباره با خیال ِ تو چه بی قرارم امشب نمی گذاری که بخوابم امشب بغض شدی میان ِ راه گلویم …
شبهای ادبیات