درختها… صادقمتن ادبی27 مهر, 1385 شب بود و طوفان می آمد . ابرها ضجه می زدند . و بارانی می آمد آمدنی ! همه ی حیوان های جنگل از ترس پشتشان را چسبانده بودند به دیوار لانه هاشان و هراسناک چشم دوخته بودند به تاریکی. … ادامه خواندن
خوش به حال بچه های پاپتی صادقآثار, اشعار25 اردیبهشت, 1385 بچه های پاپتی توی کوچه، روی خاک روی سبزه، توی پارک شادمانه می دوند و جیغ و داد می کنند … ادامه خواندن
شبهای ادبیات