خوش به حال بچه های پاپتی صادقآثار, اشعار25 اردیبهشت, 1385 بچه های پاپتی توی کوچه، روی خاک روی سبزه، توی پارک شادمانه می دوند و جیغ و داد می کنند خوش به حال بچه های پاپتی بد به حال ما برای کفش های صنعتی له شدند سبزه های زیرشان کفش های لعنتی ! شعرشعر نوشعر نیمایی
آهان، اینطوری بود پس؟ صادقرابطه کست, یادداشتها26 اسفند, 1403 برات پیش اومده که؛ یه نفر یه حرفی میزنه ناراحتت میکنه. تو هم با وجودی که میدونی اون حرف اشتباهه، … ادامه خواندن
فصلها صادقآثار, اشعار16 خرداد, 1387 باران بهار بر درختان بارید هی تابستان بر همه گرما پاشید وقتی که به روی شاخه ها برف نشست پاییز در آغوش زمستان خوابیدادامه خواندن
مشق نام تو صادقآثار, اشعار18 مرداد, 1387 من بدون تو کیَم؟ من بدون تو چگونه زنده ام؟ من بدون تو، شبیه آهویی شکسته پا در میان جنگلی بزرگ… یا شبیه یک مجسمه که توی پارک بچه ها به آن سنگ می زنند یا به … ادامه خواندن